اگرچه امروزه در دنیا به ظاهر زندگی جاری است؛ بقال، عطار، نانوا و... هرکدام به کار خود مشغول است ولی پشت این زندگی عادی، آشفتگی خاصی در جهان حاکم است. کارگری که کار می کند همیشه زیر خط فقر است و آن دیگری که دست به سیاه و سفید نمی زند پول پارو می کند. بعضی در یک ساعت به اندازه یک سال عده ای درآمد دارند. سوداگران مرگ برای کسب مال، جوانان را معتاد می کنند. ابرقدرت ها برای فروش بیشتر سلاح، کشورها را به جان هم می اندازند. روزی نیست که خبر قتل، غارت، تجاوز، سرقت، کلاهبرداری و... در اقصی نقاط جهان مخابره نشود.
مردم ـ به نام زندگی ـ فقط روزها را به شب می رسانند و شب ها را به روز؛ همه ـ دارا و ندار ـ شاکی هستند و به زمین و زمان فحش می دهند. زندگی مجموعه ای است از کمبودها، عقدهها، حسرتها، حسادتها، شکمهای برآمده، تودههای گرسنه، معتادها، اراذل و اوباشها، دزدها، اضطرابها، دوروییها، افسردگیها، خودکشیها و...
در این آشفته بازار زندگی، اکثریت قریب به اتفاق مردم در برزخ زندگی می کنند؛ به معنای واقعی نه دنیا دارند ونه آخرت! اکثر آنها، در حال لغزش بر روی یخی مواج هستند و به شادیهای کاذب دلخوش کرده اند.
روزگار امروز روزگار آشفته ای است. بشر به توانمندی های پیشرفته ای مجهز شده است.. فاصله ها کم شده و بسیاری از کارها به دستگاه ها و ربات ها سپرده شده است؛ ابزاری که جان ندارد و پاسخی نمی دهد، کار می کند و پس از مدتی به زباله تبدیل می شود.
بشر با مصرف گرایی به دوران اولیه برگشته است. از نظر احساسات به عصر غارنشینی رجعت کرده است. روابط انسان ها بدون هیچگونه تعهدی ـ جز نفع و لذت شخصی ـ ادامه دارد. در زمینه انسانیت بشر قدمی به جلو برنداشته است؛ قساوت ها و وحشیگری ها به شکل جدید در جامعه جهانی فراگیر شده داده است. روزگار امروز، روزگار آسوده ای نیست، تا زمانی که آن یار غایب از نظر نیامده است وضع چنین است و چنین خواهد بود.